روی دیوار اتاقم   توی قاب عکس چوبی     تو کنارمی هنوزم ... 
دسته ها : ادبی
يکشنبه بیست و پنجم 12 1387

فاصله هامو

  

حتی اشک تو چشامو

  

دیگه فایده ای نداره

  

بی کسی هامو

 غربت توی صدامو

هیچ کسی باور نداره

  

تنهایی من

  

دیگه پایونی نداره

  

ویرونه ی دل

  

سروسامونی نداره

  

باید بمونم

 تا همیشه تک و تنها 

 همیشه این دل  می شه بازیچه ی غمها  ...

دسته ها : ادبی
يکشنبه بیست و پنجم 12 1387
هرگز نشد بیای پیشم   بگیری دستای منو   بدونی من عاشقتم   گوش کنی حرفای منو   تو بی وفا بودی ولی   اون که برات می مرد منم   تا زنده ام دوست دارم   اینه کلام آخرم  من که نتونستم تو رو   یه لحظه از یاد ببرم  تو سردی خاطره ها   بگم که دوست ندارم   دلم می خواد همین یه بار  اشکامو پنهون نکنم  باور کنی تو رو می خوام   حرمت و زندونی کنم  بیام به شهر خاطرات  غرق بشم توی نگات  دیوونه وار فدات بشم   بمیرم من واسه چشات  اما هنوز فاصلمون   دورو دست من جداست  ترانه ی سکوت من  تو بغض آخرم رهاست  کاشکی می شد فقط یه بار  بیای بگی دوست دارم  تو چشم من نگاه کنی  بگی که عاشقت منم ... 
دسته ها : ادبی
يکشنبه بیست و پنجم 12 1387

اگر نمیتوانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی

بوته ای در دامنه باش

ولی بهترین بوته ای باش که در دامنه میروید

اگر نمیتوانی درخت باشی ٬بوته باش

اگر نمیتوانی بوته باشی٬علف کوچکی باش

و چشم انداز شاهراهی را شادمانه تر کن

همه مارا که ناخدا نمیکنند٬ملوان هم میتوان بود

(در این دنیا برای همه ما کاری است

کارهای بزرگ و کمی کوچک)

و آنچه که وظیفه ماست چندان دور از دسترس نیست/

دسته ها : ادبی
يکشنبه دهم 9 1387
 من همون کویری بودم...خاکیو صمیمی وگرم...مثل عشق بازی موجا.............تا که یک روز تو رسیدی...توی قلبم پا گذاشتی...غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی...زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر ورو شد...برای داشتن عشقت همه جونم ارزو شد...تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه...ابر وباد ودریا گفتن.....حس عاشقی همینه..................دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی...لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی...دل تنها و غریبم داره این گوشه می گیره...ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره...     

حالا من یه ارزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه..........

 

تقدیم به یکی ازوبلاگ نویسان...

امید وارم که این مطلبو ببینه...

دسته ها : ادبی
دوشنبه چهارم 9 1387

 کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید
میماند، ولی قلبش سیاه میشود.... دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

پست مهمان

 

دسته ها : ادبی
جمعه اول 9 1387
خوشبختی میتواند مجموع بدبختی هایی باشد که بر سرمان نیامده است
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
عشق یعنی مستی و دیوانگی  * عشق یعنی با جهان بیگانگی*عشق یعنی نخفتن تا سحر* عشق یعنی سجده با چشمان تر*عشق یعنی سر به در اویختن* عشق یعنی اشک حسرت ریختن*عشق یعنی در جهان رسوا شدن* عشق یعنی زندگی را باختن*عشق یعنی انتظار انتظار* عشق یعنی هر چه بینی عکس یار*عشق یعنی دیده بر در دوختن* عشق یعنی در فراقش سوختن*عشق یعنی اتش افروخته* عشق یعنی شاعری دل سوخته*عشق یعنی سوختن اندر درون* عشق یعنی یک شقایق غرق خون*عشق یعنی قطعه شعرناتمام* عشق یعنی بهترین حسن ختام*عشق یعنی ... 
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
گویند اشنایی با غریبان مشکل است *اشنایی می شود اما جدایی مشکل است
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387

 این نبرد عقل و دل بی حاصل است*

عاقبت فرمانروای ما دل است*بی جهت گوییم از دل غافلیم*ما همه غرق تمنای دلیم*
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
امروز که محتاج توام جای تو خالیست*فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر ادینه دارد بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
بی تو می گویند تعطیل است کار عشق بازی            عشق اما کی خبر از شنبه وادینه دارد
دسته ها : ادبی
جمعه هفدهم 8 1387
گنجینه زندگی من در سینه ی پر محبت توست
دسته ها : ادبی
پنج شنبه شانزدهم 8 1387
دستی تکان بده حالا که میروی*دل تنگ میشوم تنها که میرویپیشانیت اگر خط خوردگی نداشت*می خواندمش که تو تو با که میروینفرین نمی کنم شاید ببینمت*دنیا به کام تو هر جا که میروییک لحظه صبر کن شاید ندیدمت* دستی تکان بده حالا که میرویمرجان نگاه کن در چشم های من*حالا بگو کجاست انجا که می روی 
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
بعضی از ادما مثل قطار شهر بازی میمونن باهاشون خیلی بهت خوش میگذره ولی به هیچ جا نمیرسی*نه این که با بقیه خیلی به جایی می رسی*
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
برو ای عشق میازارم بیش               از تو بیزارم واز کرده خویش                       من کجا این همه رسوایی ها       دل دیوانه و شیدایی هامن کجا این همه اندوه کجاغم سنگین چنان کوه کجاچشمه شادی من کور نبودخنده از روی لبم دور نبود... 
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
دلم تنها غریبان بی کسان اوارگان را دوست میداردو هر شب تا سحر درپای ایشان اشک میریزد
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
 نمیدانم باید چیزی میگفتم یا چیزی گفته ام و تو نشنیده ایوگرنه مگه میشود حرف های ما به هم بی جواب بماند هر چه هست حالا که میروی غمگینمدلم برای تمام انچه که میخواستس و نتوانستم می سوزدمجموعه ای که ما بودیم مثل تمام مجموعه ها چیز هایی کم داشتنمیدانم چیزی گفته ام یا نه؟دلم می خواهد این حرف ها را شنیده باشی 
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
در دلم اندوه بر رخم نقش هزار افسوس در سرم شور صد امید در دو چشمم پرتویی ازعشق وبهروزی .هیچم اندر دست رهنورد راه فردایم که میدانم با سبک بالی میتوان ره به شهر ارزو ها برد .سالهاست که با توام و می جویمت ولی تو را نمی یابم تو با من بودی اما سالها و روزها و ساعتها ودقیقه ها از هم فاصله داشتیم. فاصله میان من وتو به وسعت دریا بود به بزرگی دنیا ...!ای اشنای وجودم شاید هیچ گاه همدیگر را نبینیم شاید اخرین خاطرات با هم بودن ومن وتو در پیچ وخم جاده ای گمنام باقی بماند چیزی برای هدیه کردن ندارم اما به رسم یادبود روز های خوش عشقم گلهای میخک را تقدیم تو تنهاستاره بی کسی ام می کنم...
دسته ها : ادبی
چهارشنبه پانزدهم 8 1387
X